دلنوشته های شخصی / سكوت
ميدانم كه نمي توان دل ز قيد وابستگي ها گسيخت. ميدانم كه نمي توان تك و تنها از هجوم بي امان تلخي ها گريخت.
ميدانم كه نمي توان در اين ظلمت و تاريكي ها خويشتن را فريفت. ميدانم كه نمي توان از حصار سنگي تعلقات روزنه اي به بيرون جست . ميدانم كه نمي توان در اين دنياي خاكستري آبي شد.
ميدانم كه لهيب آتش دام هاي زميني (معصيت) دامنم را خواهد گرفت، ميدانم كه نمي توان از شعله ها در امان بود.
ميدانم كه در پستي ام و به بلندي خواهم رسيد و پشت هر بلندي گرگي به كمين نشسته است . آه ميدانم كه نمي توان گرگ ها را فراري داد.
ميدانم كه از اين كره خاكي تا افلاك فرسنگ ها فاصله است. ميدانم كه نمي توان از اينجا راهي به آسمان گشود. ميدانم كه نمي توان در اين ازدحام شهوت ها به خدا رسيد.
اما مي خواهم براي لحظه اي هم كه شده چشمانم را به روي تمام ظواهر دنيا ببندم تا به آرامش ، به سكوت برسم و از سكوت به ملكوت و از ملكوت به عروج- به خدا برسم.
-بیست و هفتم دیماه 1382/مجتبی قربانی
استفاده از این مطلب با درج نام پ مثل پلاک بلا مانع است.