بسم رب الشهدا و الصدیقین

بعد از نماز مغرب،یک عده شون جمع شدن تو همین اتاق. شام که می خوردن، براشون چایی آوردم. دیدم حاج احمد از نون و پنیر تازه، یه ذره هم نمی خورد. کنجکاو شدم. یه وقت دیدم از تو کشوی میز ، بی سر و صدا یک چیزی برداشت و مشغول خوردن شد.

خوب که نگاه کردم، دیدم نون و پنیر بیاته. مال چند روز پیش... التماس دعا...